امام حسن مجتبی

نخستین شهیدانى که دست و پا بسته و بیدفاع کشته شدند از ایشان بودند و معاویه قاتل آنان بود .سخن کوتاه , معاویه همه ى مواد قرار داد را نقض کرده و همه ى آن پیمانهاى مؤکد را در هم شکست و شگفتا که با اینهمه داعیه ى خلافت اسلامى داشت ! آخرین فراز قرار داد، از اینجهت که متضمن دقیقترین و حساسترین و در نظر مردم سنگین ترین شرط ها بود و زیر پا نهادن آن بمنزله ى مخالفت و معارضه ى آشکارا با قرآن و پیغمبر اسلام تلقى مى شد، چندى از آسیب خیانت و عهد شکنى او بر کنار ماند.

هشت سال جانب آن شرط را نگاه داشت ولى عاقبت از آن نیز بتنگ آمد و خوى اموى که براى بر انگیختن وى به اینقبیل کارها، و سوسه ئى پیوسته داشت، بر او غالب آمد امویگرى معاویه، ثابت شد و مادرش هند از نسبت هائى که مردم بدو میدادند و شهادت مورخان در آن مورد، تبرئه گشت و تردیدى باقى نماند که معاویه، فرزند واقعى ابوسفیان اموى است ! و پسر ابوسفیان و هند را از رسولخدا و قرآن چه پروا ؟! جنایتى که جنایتهاى گذشته را بدست فراموشى سپرد صورت وقوع یافت و سر آغاز خوارى عرب - چنانکه ابن عباس گفت - یا طلیعه ى خوارى انسانها - چنانکه ابواسحق سبیعى گفت - نمودار گشت .در سراسر قرار داد صلح، فرازى که امنیت جانى امام حسن را تضمین مى کرد طبیعتا از خیانت دورتر و بموجب اوضاع و احوال جارى، به رعایت سزاوارتر از دیگر مواد بود نقض این ماده پس از اینکه شمشیرها در غلاف رفته و بساط جنگ بر چیده شده و طرف مقابل به قرار داد گردن نهاده ، بزرگترین جنایتى بود که معاویه در طول زندگى سراسر جنایتش مرتکب مى شد. نه در مدینه - اقامتگاه حسن علیه السلام - و نه در خاندان پیغمبر و نه در میان شیعیان و نه در تمامى کسانى که بوسیله ى خویشاوندى سببى یا نسبى به حسن وابسته بودند , هیچ واقعه ئى که از آن بتوان استنباط کرد که کارى بر ضد دنیاى معاویه در جریان است , پدید نیامده بود .در اینصورت پس دیگر این غدارى چرا و بکدام بهانه و عذر ؟ آنهمه عهد و پیمان و سوگند که غلیظ تر و مؤکدتر از آنها را در هیچ لغتنامه ئى نمیتوان پیدا کرد چه شد ؟ آیا جائز است که براى معاویه نیز عذر و بهانه ئى از آنگونه که فریب خوردگان مسلمان نام , براى پسرش یزید درست کرده اند , بتراشیم و مانند آنان که براى دفاع از جنایت قتل حسین و توجیه آن گفتند : ( جوان مغرورى بود , میمون بازى او را سرگرم ساخت و شرابخوارگى بگناهش کشانید) ! اگر قرار باشد چنین عذر موجهى ! براى معاویه نیز بسازیم , تدبیر و پختگى و هشیارى ئى را که بدو نسبت داده اند، چگونه حساب کنیم ؟ آیا ایندو با هم سازگارند ؟ ! همین جنایت بزرگ پدر بود که روح سرکش پسر را نیز به دنباله روى از عمل وى بر انگیخت و از آن پدر و پسر، بانیان بزرگترین جنایت تاریخ اسلام را پدید آورد این جنایت , قتل دو سرور جوانان بهشت و قطع ( تنها واسطه) ئى که نسل پیغمبر از آن است، بود یعنى در حقیقت، قتل خود پیغمبر باعتبار امتداد تاریخى آن .آرى , و شگفت آنکه این دو قاتل، دو خلیفه ى پیغمبر نیز بودند ! و دریغا از اسلام که خلفاى پیغمبرش مردمى از این قماش باشند ! درایت و کاردانى ! معاویه همین اندازه توانست در آدمکشى راه مخصوصى پیش پاى او بگذارد که پس از وى پسرش یزید بدان دست نیافت و بدین ترتیب این یک بنام ( جوانى مغرور) و آن یک بعنوان ( سیاستمدارى مجرب و کار آزموده) معرفى شدند ! بیگمان اگر زندگى ابوسفیان تا روزگار این دو بازمانده اش ادامه مى یافت , مطمئن مى شد که آندو بخوبى توانسته اند نقشى را که وى براى خاندان خود آرزو میکرد , بپایان رسانند. بارى معاویه، مروان بن حکم ( 58 ) را مأمور کرد که جعده دختر ( اشعث بن قیس کندى) را که یکى از همسران امام حسن(ع) بود بر مسموم نمودن آنحضرت وادار سازد و با او عهد کند که اگر حسن از دنیا رفت وى را به همسرى یزید در آورد و صد هزار درهم نیز به او بدهد .( اشعث بن قیس) همان منافق معروفى است که پس از قبول اسلام , بوضع رسوا و فضاحتبارى مرتد گشته و سپس باز جبر اوضاع و احوال، او را به اسلام کشانیده بود و جعده بحکم انتساب به چنین عنصر پلیدى , روحا از هر کسى به قبول این معامله ى ننگین نزدیکتر بود. امام جعفربن محمد صادق فرمود : ( اشعث در خون امیرالمؤمنین علیه السلام شرکت داشت , دخترش , حسن را مسموم کرد و پسرش محمد دست به خون حسین آلود) .و بدین ترتیب , منظور معاویه جامه ى عمل پوشید با این عمل , سرنوشت امتى تغییر یافت و بدبختى و تباهى آن را فرا گرفت و خود معاویه و اعقاب او نیز براى همیشه دچار انتقام و خون ریزى و آشوب شدند .و بالاخره با این عمل , آخرین سطر و آخرین فراز قرار داد صلح نیز بدست معاویه نقض شد .و امام حسن علیه السلام در آخرین لحظات زندگى درباره ى او چنین فرمود : ( جامش لبالب شد و به آرزویش نائل آمد , بخدا به وعده هایش وفا نکرد و در گفته هایش راست نگفت) ( 59 ) .پیک مروان خبر موفقیت دسیسه ى زهر آگین او را داد و گفت : ( شگفتا از حسن , شربت عسلى که از آب ( رومة) ( 60 ) فراهم شده بود نوشید و جان سپرد) ( 61 ) .معاویه نتوانست از ابراز شادمانى و سرور خوددارى کند و در آن هنگام در کاخ سبز بود فریادش به تکبیر بلند شد , ساکنان کاخ نیز همه صدا به تکبیر بلند کردند , اهل مسجد نیز که صداى تکبیر شنیدند همه فریاد زدند : الله اکبر ( فاخته) همسر معاویه که دختر ( قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف) بود از غرفه ى خود بیرون آمد و گفت : ( خدا شادمانت بدارد اى امیرالمؤمنین ! چه خبرى شنیده اى که اینچنین شادمانى ؟) گفت : خبر مرگ حسن بن على فاخته صدا زد : ( انا لله و انا الیه راجعون) آنگاه در حالیکه میگریست گفت : ( سرور مسلمانان و زاده ى دختر پیغمبر صلى الله علیه ( وآله ) و سلم از دنیا رفت) معاویه گفت : چه کار بجا و خوبى کردى , شکى نیست که او چنان بود که میگوئى , سزاوار است که بر او بگریند .ابن قتیبه بر این روایت چنین افزوده : ( چون خبر به معاویه رسید ابراز شادمانى و خوشحالى کرد و بسجده افتاد و همه ى کسانى که با او بودند بسجده افتادند عبدالله بن عباس که در آن هنگام در شام بود از جریان با خبر شد و نزد معاویه رفت , چون نشست معاویه گفت : حسن بن على بمرد , اى پسر عباس ! گفت : آرى بمرد و پى در پى تکرار کرد : انا لله و انا الیه راجعون ما از خدائیم و بسوى او باز میگردیم سپس گفت : شنیده ام که از وفات او ابراز شادمانى کرده ئى ! بخدا سوگند پیکر او گور تو را پر نمیکند و مرگ او بر عمر تو نمى افزاید او وفات یافت در حالیکه از تو بهتر بود و ما اگر اکنون عزادار اوئیم , پیش از این عزادار کسى بهتر از او بوده ایم، عزادار جدش رسولخدا صلى الله علیه و آله ولى خدا عزاى او را جبران کرد و پس از او به نیکوترین وجه ما را گرامى بداشت .( آنگاه ابن عباس صیحه ئى زد و همه ى اهل مجلس بگریه در آمدند و معاویه نیز گریست راوى گوید : هرگز بدان اندازه چشم گریان ندیده ام معاویه پرسید : حسن چند سال عمر کرد ؟ ابن عباس گفت : وى بزرگتر از آن است که کسى تاریخ ولادت او را نداند راوى میگوید : معاویه اندکى سکوت کرد و سپس گفت : پس از او تو بزرگتر قوم خود شدى , ابن عباس گفت : تا وقتى خدا ابا عبدالله حسین را زنده بدارد , نه ( 62 ). یعقوبى صحنه ى تأثیر عظیمى را که وفات امام حسن(ع) در کوفه بجا گذارد و ماجراى گرد آمدن سران شیعه در خانه ى سلیمان بن صرد بزرگ شیعیان و تسلیت آنان را به امام حسین علیه السلام در ضمن نامه ئى بلیغ و غم انگیز، در تاریخ خود نشان داده است ( ج 2 ص 203 ) .خبر وفات امام حسن به بصره - که زیاد بن سمیه حاکم آن بود - رسید , مردم همه گریستند و ضجه و ناله از همه سو بلند شد ابوبکره - برادر مادرى زیاد - که در بستر بیمارى بود،غوغاى مردم را شنید و گفت : خداوند او را از شر بسیار رهانید و مردمان با مرگ او خیر بسیارى را از دست دادند , خدا حسن را رحمت کند ( 63 ) .برادرش محمد بن حنفیه در کنار پیکر بیجان او با این کلمات وى را رثا گفت : خدا رحمتت کند اى ابا محمد ! بخدا اگر زندگیت عزیز و ارجمند بود، مرگت کوبنده و در هم شکننده است خوشا روانى که پیکر تو را زنده میداشت و خوشا بدنى که کفنت آن را در آغوش گرفت و چرا چنین نباشد ؟ که تو زاده ى هدایت و بازمانده ى اهل تقوى و پنجمین اصحاب کسائى، بدست حقیقت،تربیت یافته و در آغوش اسلام پرورش یافته و از پستان ایمان شیر نوشیده ئى , زهى آن زندگى و این مرگ , درود و رحمت خدا بر تو باد گرچه خاطره ى زندگى تو از خاطر ما زدوده نخواهد شد و در بهره ى نیک تو تردید نخواهیم داشت ( 64 ). متونى که بر مسموم شدن امام حسن بوسیله ى معاویه دلالت می کند همچون روشنترین حوادث تاریخ، متواتر و تردید ناپذیر است. از جمله کسانى که این مطلب را ذکر کرده اند : مؤلف ( الاستیعاب) , مؤلف ( الاصابة) , مؤلف ( الارشاد) , مؤلف ( تذکره الخواص) , مؤلف ( ( دلائل الامامة) ( 65 ) , مؤلف ( مقاتل الطالبین)، شعبى، یعقوبى، ابن سعد در ( الطبقات)، مدائنى، ابن عساکر، واقدى، ابن اثیر، مسعودى، ابن ابى الحدید، سید مرتضى در ( تنزیه الانبیاء)، شیخ طوسى در ( امالى)، شریف رضى در دیوان شعر، حاکم در ( مستدرک) را می توان نام برد. مؤلف کتاب ( البدء و الختام) مى نویسد: حسن در سال 49 هجرى وفات یافت، جعده دختر اشعث او را مسموم کرد و این زهر را معاویه براى او فرستاده و او را به همسرى با پسرش یزید وعده داده بود، ولى سپس به این وعده وفا نکرد. ابن سعد در ( الطبقات) مى نویسد: معاویه بارها او را مسموم کرد مدائنى مى گوید: حسن چهار بار مسموم شد. حاکم در ( المستدرک) مى نویسد: ( 66 ) حسن بن على بارها مسموم شد، هر دفعه از مرگ مى جست ولى در آخرین دفعه کبد او متلاشى شد و وفات یافت. یعقوبى مى نویسد : چون لحظه ى مرگش فرا رسید به برادرش حسین گفت : برادر ! این سومین و آخرین بارى بود که مسموم شدم وهیچ بار چون این آخرین بار نبود، امروزمن جان خواهم سپرد، هنگامى که از دنیا رفتم در کنار رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم بخاکم سپار , زیرا هیچکس به مجاورت او از من شایسته تر نیست , مگر آنکه کسى جلوگیر تو شود , در آنصورت مگذار قطره ى خونى بر زمین ریخته شود .ابن عبدالبر مى نویسد : حسین بر برادرش حسن وارد شد , آن حضرت به حسین گفت : برادرم ! تاکنون سه بار مسموم شده ام و هیچ بار چون این بار نبوده است و اینک کبد من تباه شده است حسین پرسید : چه کسى تو را مسموم کرده برادرم ! ؟ گفت : چرا میپرسى ؟ میخواهى با آنان بجنگى ؟ آنان را بخدا واگذار ! طبرى در ( دلائل الامامة) ( 67 ) مى نویسد : سبب وفات وى آن بود که معاویه هفتاد بار او را مسموم کرد و هیچ بار زهر در او کارگر نشد , این بود که قاصدى نزد جعده دختر محمد ( کذا ) بن اشعث بن قیس کندى فرستاد و 20 هزار دینار و ده قطعه زمین از سرزمینها و مزارع کوفه بدو بخشید و تضمین کرد که وى را به همسرى پسرش یزید در آورد جعده حسن را بوسیله ى براده ى طلا آمیخته به آرد و شکر مسموم کرد.و خداى عزوجل فرموده است: ( پس آیا امید میبرید که چون بازگشتید در زمین فساد کنید و پیوند خویشاوندى تا را بگسلید آنها کسانى مى باشند که خدایشان لعنت کرده پس گوش آنان را ناشنوا و چشم ایشان را نابینا ساخته است)

 

امام حسن مجتبی

خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه

پی نوشت‌ها: 1- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحیح و تلیعق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص 187 - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المکتبةالاسلامیة، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه".ق، ج 1، ص 328. 2- کان الحسن رضى الله عنه له مناقب کثیره: سیدا، حلیما، ذاسکینة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا...(تاریخ الخلفا، ط 3،بغداد، مکتبه المثنى، 1383 ه".ق، ص 189/) 3- ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دین مقرع، او فقر مدقع ففى ایها تسئل؟ 4- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامیة، 1393 ه".ق، ج 43، ص 333. 5- سیوطى، تاریخ الخلفا، ط3، بغداد، مکتبه المثنى، 1383 ه".ق، ص 190 - ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1384 ه".ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه".ق، ص 196 - الشیخ محمد الصبان، اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار) قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص 179. 6- شریف الفرشى، باقر، حیاة الامام الحسن، ط 2، نجف، مطبعه الاداب، 1384 ه".ق، ج 1، ص 302. 7- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21. 8- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1384 ه".ق، ج 2، ص 170 - ابن قتیبه دینورى، الامامة والسیاسة، ط 3، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه".ق، ج 1، ص 67. 9- ابوحنفیه دینورى، الاخبار الطوال، ط 1، قاهره، داراحیأ الکتب العربى، (افست انتشارات آفتاب تهران) ص 144-145 - ابن اثیر،الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 231. 10- نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، 1382 ه".ق، ص 113. 11- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 11، ص 25 (خطبه 200.( 12- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ص 144-150. 13- طبرسى، همان کتاب، ص 156. 14- ابن ابى الحدید، همان کتاب، ج 5، ص 98 - ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 409 -على بن عیسى الاربلى، کشف الغمه فى معرفة الائمه، تبریز، مکتبة بنى هاشم، 1381 ه".ق، ج‏2، ص 199 - ابوالعباس المبرد، الکامل فى اللغة و الادب، ط1، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407 ه".ق، ج 2، ص 195. 15- امام حسن مجتبى (علیه السلام) در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت با معاویه اعتراض داشت، به پیمانهاى صلح پیامبر اسلام استناد نموده، و فرمود: به همان دلیل که پیامبر با آن قبائل پیمان بست، من نیز با معاویه قرار داد آتش بس منعقد ساختم. (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1383 ه".ق، ج 44، ص 2). 16- تاریخ بعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1384 ه".ق، ج 2، ص 206. 17- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلامیه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.) در تهیه و تنظیم این بخش، علاوه بر مدرک گذشته، از جزوه «فلسفه صلح امام حسن (علیه السلام) (فاقد نام مؤلف و ناشر) نیز استفاده شده است. 18- در جنگ جمل متجاوز از سى هزار نفر کشته شدند (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج به قتل رسیدند (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 182)و مجموع تلفات طرفین در جنگ صفین به صد و ده هزار نفر رسید (مسعودى،مروج الذهب، ط 1، بیروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2، ص 393). 19- مس الدین، محمد مهدى، ارزیابى انقلاب حسین (ثوره الحسین)، ترجمه مهدى پیشوایى، چاپ دوم، قم، انتشارات توحید،ص 197-200. 20- آیینه اسلام، ترجمه محمد ابراهیم، آیتى بیرجندى، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1339 ه".ش، ص 250-251 . 21- ابوالفرج، الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ط 2، نجف، منشورات المکتبه، الحیدرى:، 1385 ه".ق، ص 39 ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 16، ص 38 - احمد بن یحیى البلاذرى، انساب الاشراف، ط 1، ص 60،تحقیق: الشیخ محمد باقر المحمودى، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 32. 22-آل یاسین، شیخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالکتب العراقیه فى الکاظمیه، ص 102. 23-آل یاسین، همان کتاب، ص 68-74. 24- شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه، بصیرتى، ص 189 - ابن صباغ مالکى، الفصول المهمه فى معرفة .الائمة، 1303 ه".ق، ص 167 25- ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المکتبه الاسلامیه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت،دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 199. 26-به همین جهت است که چند تن از مورخان قدیم اسلامى، کتابهایى به همین نام (قیام الحسن) نوشته‏اند که از آن جمله دو کتاب زیر را مى‏توان نام برد: الف - قیام الحسن، تالیف هشام بن السائب الکلبى که در سال 205 ه".ق در گذشته است. ب- قیام الحسن، تالیف ابراهیم بن محمد الثقفى که در سال 283 ه".ق، در گذشته است (حکیمى، محمد رضا، امام در عینیت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 171). 27-شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبة بصیرتى، ص .191 موید این معنا پاسخى است که امام مجتبى (علیه السلام) به یکى از شیعیان داد. امام ضمن پاسخ سؤال او که چرا دست از جنگ کشیدى؟ فرمود: سوگند به خدا اگر با معاویه جنگ مى‏کردم، مردم مرا به او تسلیم مى‏کردند (مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 20 28- . یعقوبى از سعید بن قیس نام نمىبرد ولى مورخان دیگر، به ترتیبى که گفته شد نوشته اند 29-ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ط 2، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385 ه".ق، ص 40. 30-دو پسر عبیدالله را «بسر بن ارطاة» یکى از فرماندهان خونخوار معاویه، کشته بود (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه،قاهره، داراحیأ الکتب العربیة، 1961 م، ج 2، ص 14)؛ از اینرو جاداشت که حداقل، خصومت او با معاویه که قاتل اصلى فرزندانش بود، او را از این عمل ننگین بازدارد، اما آن عنصر سست و بى لیاقت با پیوستن به معاویه، نیروهاى امام مجتبى(ع) را درهم ریخت و خیانت بزرگى مرتکب شد. 31- ابوالفرج الاصفهانى، همان کتاب، ص 42- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1384 ه".ق، ج 2، ص 204. 32-چنانکه قبلا گفتیم، با توجه به اینکه ارتش امام مجتبى(ع) از گروههاى مختلفى تشکیل یافته بود که در میان آنها عده‏اى از خوارج و عده‏اى از عناصر سود جو و دنیا پرست بودند، جاى تعجب نبود که در صدد قتل امام برآیند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت کنند و در همان حال عده‏اى فریاد بزنند: این مرد ما را به معاویه فروخت و مسلمانان را ذلیل ساخت!! براستى که سبط اکبر پیامبر (ص) تا چه حد مظلوم بوده است؟! 33- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1384 ه".ق، ج 2، ص 205، مورخان جریانى را که منتهى به غارت خیمه امام و حمله به سوى آن حضرت شد، به طور مختلف نوشته‏اند. از آن جمله «طبرى» و «ابن اثیر» و «ابن حجر عسقلانى» مى‏نویسند:هنگامى که حسن بن على در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصى (که از مزدوران معاویه بود) صدا زد: مردم! قیس بن سعد کشته شده است، فرار کنید! مردم متفرق شدند و...(تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 92 - الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3،ص 404- الاصاب: فى تمییز الصحابة، ط 1، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه".ق، ج 1، ص 330/) 34- محمد بن جریر الطبرى، همان کتاب، ص 92- ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المکتبه الاسلامیة، ج 2، ص .14 عبارت اسد الغابه چنین است: «...فلما افردوه امضى الصلح.» 35- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1393 ه".ق، ج 44، ص 147 - طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضویة،ص 157. 36- شبر، سید عبدالله، جلأالعیون، قم، مکتبة بصیرتى، ج 1، ص 345-346. 37- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیة، 1961 م، ج 16، ص 28. 38- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405 - ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، (در حاشیه الاصابه)، ط 1، بیروت، دار احیأ التراث العربى، 1328 ه.ق، ج‏1، ص 371 - محمد بن جریر الطبرى، همان کتاب، ج 6، ص 93. 39- دارابگر یکى از پنج شهرستان ایالت فارس در قدیم بوده است. (لغتنامه دهخدا، لغت داربجرد). شاید علت انتخاب خراج «دارابگرد» این باشد که این شهر طبق اسناد تاریخى، بدون جنگ تسلیم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پیمان صلح بستند. خراج آن طبق قوانین اسلام، اختصاص به پیامبر و خاندان آن حضرت و یتیمان و تهیدستان و درماندگان راه داشت. از اینرو امام مجتبى (علیه السلام) شرط کرد که خراج این شهر به بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین پرداخت شود زیرا درآمد آنجا، همچنانکه گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. بعلاوه، بازماندگان نیازمند شهید این دو جنگ که بى سرپرست بودند، یکى از موارد مصرف این خراج به شمار مى‏رفتند (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 10). 40- مشروح پیمان صلح را در کتاب «صلح الحسن» تالیف شیخ راضى آل یاسین (ط 2، منشورات دارالکتب العراقیة فى الکاظمیة) ص 259-261 مطالعه فرمایید. 41- این پیشگویى با اندکى اختلاف در الفاظ، در کتب و مآخذ یاد شده در زیر، از آن حضرت نقل شده است:تذکرة الحواص، ص 194 - اسدالغابة، ج 2، ص 12 - نورالابصار، ص 121- الفصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص 158 - الاصابة، ج 1، ص 330- کشف الغمة، ترجمه فارسى، ج 2، ص 98- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 298 - الصواعق المحرقه، ص 82- البدایه و النهایه، ج 8، ص 36- الاستیعاب، (در حاشیه الاصابه) ج 1، ص 369- حلیه الاولیأ، ج 2، ص 35- اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار)- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38 و 44 - عمدة الطالب، ص 65 - الطبقات الکبرى عبدالوهاب شعرانى، ج 1، ص 26 - انساب الاشراف، ج 3،ص 42. 42-آل یاسین، همان کتاب، ص 278. 43- ابن ابى الحدید، همان کتاب، ج 16، ص 15 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبه الحیدریة، 1385 ه".ق، ص 45- شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص 191.ابوالفرج مى‏گوید: معاویه به این خطبه را پیش از ورود به کوفه ایراد کرد. 44-محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 95. 45-الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص .405 بلاذرى نیز مى‏نویسد: «معاویه به فرماندار خود در بصره تصمیم دستور داد مردم را برضد حسن بن على تحریک کند. او نیز این ماموریت را انجام داد و در نتیجه تحریکات وى، اهل بصره داد وفریاد به راه انداختند و گفتند: این مال، متعلق به بیت المال است، چرا آن را به دیگران بدهیم!» (انساب الاشراف، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 47/) 46- تاریخ الامم و الملوک،بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 95. 47- طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دار القاموس الحدیث،ج 6، ص 132.امام مجتبى(علیه السلام) تمام این حوادث را پیش بینى مى‏کرد. او بخوبى مى‏دانست که اگر زمام امور مسلمانان به دست بنى امیه بیفتد، سرنوشت تاریکى در انتظار آنان و مخصوصاً شیعیان خواهد بود، ولى مسلمانان تا روزى که خود با این حوادث تلخ، رو در رو قرار نگرفته بودند، پى به اهمیت قضیه نمى‏بردند. آنان هنگامى که با این حوادث وحشتناک مواجه شدند، تازه متوجه شدند که فرصت را از دست داده‏اند و فهمیده و نفهمیده مقدمات بدبختى خود را فراهم ساخته‏اند.حضرت مجتبى(علیه السلام) ضمن خطبه‏اى که مشروح آن در صفحات گذشته نقل شد، به این آینده تاریک اشاره کرده بود: «اگر(به علت سستى و بیوفایى شما) ناگزیر شوم زمامدارى مسلمانان را به معاویه بسپارم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنى امیه هرگز روى خوشى و شادى نخواهید دید و گرفتار انواع شکنجه ها و آزارها خواهید شد. هم اکنون گویى، به چشم خود مى‏بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده،آب و نان درخواست خواهند کرد، آب و نانى که مال فرزندان شما بوده و خداوند براى آنها قرار داده است، ولى بنى امیه آنها را از در خانه خود رانده از حق مسلم خود محروم خواهند ساخت». 48- حسین، طه، على و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه احمد آرام، تهران، کتابفروشى و چاپخانه على اکبر علمى، 1332 ه.ش،ص 207. 49- از این جهت مى‏توان گفت که پیمان صلح، براى معاویه حکم شمشیرى دو دم را داشت که هر دولبه‏اش به زیان وى بود! زیرا اگر او به مفاد صلحنامه عمل مى‏کرد، هدف امام تا حدودى تأمین مى‏شد و اگر آن را نقض مى‏کرد، نتیجه آن ایجاد تنفر عمومى از حکومت اموى و جنبش و بیدارى مردم بر ضد این حکومت بود، و این، مسئله‏اى بود که پیشواى دوم آن را از نظر دور نداشت. 50- شمس الدین، محمد مهدى، ارزیابى انقلاب حسین(علیه السلام)، ترجمه مهدى پیشوائى، قم، انتشارات توحید،1362 ه.ش، 178-179. 51- حکیمى، محمدرضا، امام در عینیت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، صفحات 121 و 133 و 171. 52- على و فرزندانش، ترجمه محمد على خلیلى، چاپ سوم، تهران، انتشارات بنگاه مطبوعاتى گوتنبرگ، ص 298. 53-حکیمى، همان کتاب،ص 129-130. 54- آل یاسین، شیخ راضى، صلح امام حسن پرشکوه‏ترین نرمش قهرمانانه تاریخ، ترجمه سید على خامنه‏اى،موسسه انتشارات آسیا، 1354 ه".ش، مقدمه،ص 20-21. 55- ابن شهر اشوب مى‏نویسد: همه مسلمانان اتفاق دارند که پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) فرمود: «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا» (مناقب آل ابى طالب، قم، مکتبه الطباطبائى، ج 3، ص 394). 57-البته این بخش را نباید مسلم تلقى کرد- مولف(پیشوایی). 58 - مسعودى ( حاشیه ى ابن اثیر , ج 5 ص 198 ) و بیهقى ( ج 1 ص 64 ) ماجراى کوشش امام حسن را در واقعه ى جنگ جمل براى تأمین جان مروان که به اسارت گرفته شده یا در بصره در خانه ى زنى پنهان گشته بود , نقل کرده اند .شریف رضى در ( نهج البلاغه) ( ج 1 ص 121 ) گوید : گفته اند که در واقعه ى ( جمل) مروان بن حکم اسیر شد , حسن و حسین - علیهما السلام - نزد امیرالمؤمنین - علیه السلام - او را شفاعت کردند و آن حضرت ویرا رها کرد حسن و حسین گفتند : با تو بیعت خواهد کرد , اى امیرالمؤمنین ؟ فرمود : مگر پس از قتل عثمان با من بیعت نکرده بود ؟ مرا نیازى به بیعت او نیست , دست او دست یهودى است , اکنون بیعت میکند و پس از لحظه ئى خیانت میورزد , بدانید که او را حکومتى خواهد بود بدان کوتاهى که سگى بینى خود را بلیسد و او پدر ( چهار گوسفند) است و این امت از او و فرزندان او روز خونینى بخود خواهد دید مؤلف : مروان , پاداش کوششى را که حسن براى تأمین جان او کرده بود بدینصورت داد که براى قتل او میان ( معاویه) و ( جعده) واسطه شد و ( از کوزه همان برون تراود که در اوست) عرب به هر دست خیانتکار و هر انسان فریبگرى مى گوید : دست یهودى ( م ) 59- تاریخ مسعودى ( حاشیه ى ابن اثیر , ج 6 ص 55 56 ) 60- چاهى در نزدیکى مدینه ( م ) 61- ابن عبدالبر 62 - ابن قتیبة , متوفى بسال 276 ( ص 159 - 160 ) نظیر یا نزدیک به همین را یعقوبى و طبرى نیز نقل کرده اند 63 - ابن ابى الحدید ( ج 4 ص 4 ) 64- یعقوبى ( ج 2 ص 200 ) و مسعودى ( در حاشیه ى ابن اثیر , ج 6 ص 57 ) با اندک تفاوتى در برخى از کلمات 65- تألیف طبرى 66 - ج 6 ص 5 چاپ پاریس 67 - ص 61


منبع خبری: همشهری